سروش دادیار – سراب

تصنیف: سراب
من و تو قصهی یک کهنه کتابیم، مگه نه؟
یه سوالیم، یه سوال بیجوابیم، مگه نه؟
یه روزی قصهی پرغصهی ما تموم میشه
آخرش نقطهی پایان کتابیم، مگه نه؟
پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟
کی میگه ما باهمیم؟ ما که با هم جفت غمیم
دو تا عکسیم و به زندون یه قابیم، مگه نه؟
ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره؟
آسمون خشکه و ما تشنهی آبیم، مگه نه؟
اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
ما دو تا پنجرهی رو به سرابیم، مگه نه؟