کوروش دروازی – کالبد

کوروش دروازی – کالبد

مستیه‌ی پرده با حال خراب
عربده میکشید بادُ میخوام
تندی وزید شد پنجره وا
تا شکسته شه توش حبس هوا

دیگه آشناس کوچه با این منظره ها
میگه بهترین قاب این خندیدناست
کاش پرده هم اینو خوب میدونست
رقص تا وقتیه که باشه پنجره باز

صاحب دستای پینه بستم
شاعر یه شهر بی هدف گم
زندس تو من ی غول بی رحم
که چشماش گودهُ و رو ورق قفل

دلبر چیه اصلا کلبش کجاست
که من تاریکم تو جنگل سبز
پهلو گرفتم برا فردا
لنگرم افتاده بندر درد

زمان بهم گفت برگرد ب عقب
گفتم نمی‌خوام بره به درک
گفت اینا برا همتون خوب خواب دیدنا
جنگیدم خورد ضربه تنم

وایسادم روی خط غرور
بی خبر حتی از دل فردام
جز شعرم جایی پیدام نمیشه
به ما گوش بده باشی پیِ معنا

من نصفم رفت
سردیه پاهام منو حس کردن
از هر چی که فک کنی دل کندم
تا فکرو خیال منو ول کردن
رفتم و جاده سراسر پر مه
همه دستا آغشته ب خون
تا تنگ میشه دلم واسه قدیم خودم
میگم بیخیال بکن ازین لحظه عبور

ی سقوطم ی سقوط
منو کشتن ولی چیه جرمم
دیگه سنگ شده کالبد من
که نمیشکوندش زور پوتکم
من دیگه نیستمُ خندم به قلم
به پنجره به شعر به حال بدم
تو این زندون خاک؛با رنگ سیاش
تو حسرت پرده می‌رقصه تنم …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین محصولات

بیشتر